خبرگزاری مهر-گروه هنر-آروین موذن زاده: نمایش «خنکای ختم خاطره» نوشته حمیدرضا آذرنگ است که این روزها توسط گروه تئاتر «گره» به سرپرستی حامد ادوای در تالار حافظ روی صحنه می رود. این اثر نمایشی قبل از اجرای عمومی با حضور در ششمین دوره جشنواره تئاتر شهر موفق به دریافت جوایز بهترین کارگردانی، بازیگری زن و مرد و همچنین کسب عنوان نمایش برگزیده جشنواره شده است.
نمایشنامه «خنکای ختم خاطره» به عنوان یکی از آثار شناخته شده و تاثیرگذار حوزه دفاع مقدس به حساب می آید که سال ۸۸ به کارگردانی نیما دهقان در تماشاخانه ایرانشهر به صحنه رفت و مورد استقبال علاقه مندان نیز قرار گرفت.
در این نمایش سربازی به نام یوسف به واسطه فرشته ای و به شرط آنکه در زمین هرگز لب به سخن نگشاید، اجازه پیدا میکند پس از ۲۵ سال به زمین و نزد زندگان بازگردد. یوسف در زمین خانوادههایی را میبیند که هر یک منتظر یوسف مفقودالاثر خودشان هستند. مأموران بنیاد شهید هر چه بیشتر تلاش میکنند تا والدین اصلی یوسف را بیابند با متقاضیان بیشتری روبرو میشوند و این روند به گونهای فزاینده و بدون پایان تا انتها ادامه مییابد. «خنکای ختم خاطره» زندگی این خانوادهها و مشکلات آنان را به نمایش میگذارد و نقدی آسیب شناسانه به مفهوم شهید، آدم های فراموش شده جنگ و رنج هایی که به خانواده شهدا رفته است، دارد.
به بهانه اجرای مجدد این نمایش توسط یک گروه جوان گفتگویی با حامد ادوای کارگردان، مریم بوبانی، نیما انصافیان و محمد اصغری بازیگران این اثر نمایشی داشتیم. عوامل این نمایش در بخش نخست این گفتگو درباره دلایل انتخاب این متن و دغدغه ای که برای اجرای آن داشتند سخن گفتند و نظراتشان را درباره مفاهیم مستتر در متن و نقدهایی که به عملکرد غلط سیستم مدیریتی مطرح می کند، بیان کردند.
با بخش نخست این گفتگو همراه باشید:
*خانم بوبانی شما هنرمندی گزیده کار مخصوصا در حوزه تئاتر هستید چطور پذیرفتید به یک گروه جوان اعتماد کنید. نمایشنامه «خنکای ختم خاطره» شما را به خود جذب کرد یا دغدغه ای که این گروه جوان برای روی صحنه بردن چنین نمایشی داشتند؟
جوانان محافظه کاری هنرمندان پا به سن گذاشته را ندارند و معتقدم هنر به این جسارت و خلاقیت احتیاج دارد مریم بوبانی: همکاری با گروه های جوان همیشه جزو برنامه های من بوده است چه در فیلم های کوتاه و چه نمایش هایی که روی صحنه می روند. پیش از این هم نمایش «یوبیتسومه» را با نیما نادری کار کرده بودم که هم متن خوبی داشت و هم برخورد محترمانه ای در هنگام همکاری با من داشتند. همیشه علاقه مند بودن بتوانم کاری برای بچه های جوان انجام دهم، جدا از همه اینا در حال حاضر ترجیحم این است که با جوان ها کار کنم چون از جسارت و خلاقیت آنها و اینکه سَرِ نترسی برای رفتن به سمت سوژه ها دارند خیلی خوشم می آید. جوانان محافظه کاری هنرمندان پا به سن گذاشته را ندارند و معتقدم هنر به این جسارت و خلاقیت احتیاج دارد به همین دلیل با کمال میل همیشه با هنرمندان جوان همکاری کرده ام.
*قبلا نمایشنامه را خوانده بودید و با فضای کار آشنایی داشتید؟
بوبانی: حامد ادوای نمایشنامه را برای من فرستاد و بسیار از متن خوشم آمد چون آثاری را که درباره جنگ است بسیار دوست دارم. من خودم ۸ سالِ جنگ را در جنوب بودم. البته من قبل از جنگ هم ساکن جنوب بودم اما در طول جنگ هشت ساله نیز در آنجا ماندم و جنگ و اتفاقاتی را که در آن مناطق رخ داد و رفتارهایی را که با مردم شد با پوست و گوشت و استخوانم احساس کردم. «خنکای ختم خاطره» به نوعی انگار سَر یک زخم کهنه را برای من باز کرد بنابراین ترجیح دادم که حتما در بیان این ماجرا و یادآوری آن به حافظه تاریخی مردم شرکت داشته باشم.
*شما اصالتا کرد هستید اما فکر می کنم به واسطه همسرتان و زندگی در جنوب با لهجه و آداب زندگی مردم جنوب کشور آشنایی کامل دارید به همین دلیل در این نمایش نیز به درستی در قامت زن جنوبی فرو رفته اید.
بوبانی: البته حضور همسرم حتما موثر بوده است چون ایشان هم جنوبی هستند اما باید بگویم که من متولد سنندج هستم اما ۶ ماهه بودم که پدرم به آبادان منتقل شد و اصلا بزرگ شده آبادان هستم و در واقع تا سال ۵۴ آبادان و ماهشهر زندگی می کردم. وقتی در سال ۵۴ ازدواج کردم به اهواز رفتم و مدت ۲۰ سال هم در اهواز زندگی کردم و بعد به تهران آمدم. من در واقع یک کرد جنوبی محسوب می شوم.جنگ هیچگاه تمام نمی شود چون عواقبش همیشه هست و این تفکر، تفکر غلطی است که این مدل آثار را کارهایی نخ نما شده و پوسیده می بینند که تاریخ مصرفشان گذشته است
*آقای ادوای گروه نمایش شما متشکل از جوانان اواخر دهه ۶۰ و ۷۰ است و انتخاب متنی مثل «خنکای ختم خاطره» برای چنین گروه جوانی که جنگ را تجربه نکرده اند، انتخاب بعیدی به نظر می رسد. البته همه ما با عواقب جنگ درگیر بوده ایم و ممکن است هنوز هم در خانواده و اطرافیانمان با این مساله مواجه باشیم. با توجه به اجرای موفقی که نیما دهقان از این اثر نمایشی داشت چطور شد سراغ این متن رفتید چون این امکان وجود داشت که اجرایتان هر چقدر هم خوب تحت تاثیر اجرای قبلی قرار بگیرد.
حامد ادوای: نکته اصلی دقیقا همین است که جنگ هیچگاه تمام نمی شود چون عواقبش همیشه هست و این تفکر، تفکر غلطی است که این مدل آثار را کارهایی نخ نما شده و پوسیده می بینند که تاریخ مصرفشان گذشته است. من معتقدم این نمایشنامه، اثری دفاع مقدسی نیست بلکه کاملا نمایشنامه ای جهان شمول است و می توان آن را به همه جنگ هایی که رخ داده نسبت داد. این متن اگر ترجمه شود قابلیت این را دارد که در کشورهای اروپایی نیز اجرا برود چون از تبعات جنگ صحبت می کند؛ تبعاتی که ممکن است تا چند نسل بعد را درگیر کند.
ما به عنوان گروه تئاتر «گره» تقریبا ۲ سالی بود که اجرای عمومی نداشتیم و بیشتر ترجیح دادیم به سمت خواندن متون مختلف برویم و پروسه پژوهشی را دنبال کنیم. در این پروسه چیزی در حدود ۱۰۰ متن با فضاهای متفاوت خوانده شد و از آنجا که گرایش من در کارهایی که تا به حال به صحنه برده ام بیشتر فانتزی بوده است به سمت انتخاب اثری رفتیم که بتوانیم از فیلتر خودمان عبورش دهیم و بسیار هم بازیگرمحور و البته ایرانی باشد. از بین متن هایی که خوانده شد «خنکای ختم خاطره» ما را بسیار درگیر کرد و به واسطه زمینه سوررئالی که متن به ما می داد، می توانستیم آن را از فیلتر خودمان عبور دهیم و در عین حال جذابیت بصری را که همیشه علاقه مند به ارایه اش بوده ایم در نمایشی که اپیزودهای رئالیستی دارد به مخاطب نشان دهیم.
این نمایشنامه جزو موفق ترین نمایشنامه های دهه ۹۰ تئاتر ایران است و همین امر باعث شد چه در نگارش متن و چه در اجرا رفتن به سمت چنین اثری واقعا برای ما سخت باشد، اما فکر می کنم در طول این سال ها گروه تئاتر «گره» این جسارت را به خرج داده است که بتواند خودش را درون ورطه ای که از پسش بر بیاید، بیندازد.
در اجرای این اثر نمایشی نیز سعی نکردیم به فضای کاری که نیما دهقان به صحنه برده بود نزدیک شویم بلکه تلاشمان این بود که امضای خودِ ما پای کار باشد اما این را که چقدر موفق بودیم و چقدر کارمان با نمایش نیما دهقان قیاس می شود تماشاگران باید بگویند. قطعا نمی توانیم از مقایسه کردن فرار کنیم ولی همه تلاشمان این بود که از این مقایسه سربلند بیرون بیاییم.
*نکته دیگری هم که وجود دارد این است که متن منتقدانه و با نگاهی آسیب شناسانه نسبت به مفهوم شهادت و خانواده شهدا و عملکرد سازمان های مربوطه نوشته شده است و به همین دلیل هراجرایی هرچقدر هم متفاوت باشد باز هم تحت تاثیر نمایشنامه و حرفی که قرار است بزند، قرار می گیرد. در اجرای این نمایش نیز شما آگاهانه بسیاری از عناصر بصری و آکسسوار صحنه را حذف کردید و به جز بک گراند صحنه که در آن یک ماه بزرگ تعبیه شده است در صحنه با کمترین وسایل روبرو هستیم که همین مساله بار اصلی را بر دوش بازیگران قرار می دهد در حالی که بازی ها در نمایش یکدست نیست و در اپیزودهایی مثل اپیزود زن جنوبی و یا مرد ارمنی بازی های خوبی شاهد هستیم اما در برخی دیگر فقط گریم های سنگینی برای مسن شدن بازیگران صورت گرفته در حالی که بازیگران حس های مورد نظر را انتقال نمی دهند.
ادوای: من فکر می کنم وقتی یک گروه جوان تصمیم می گیرد چنین نمایشنامه ای را کار کند باید به اصطلاح پی همه چیز را به تنش بمالد. واقعیت این است که در مورد بازیگران من از ابتدا غیر از زن جنوبی ترجیحم این بود که همه جوان باشند به دلیل اینکه تمام ما به غیر از خانم بوبانی یا جنگ را ندیده ایم یا اواخر جنگ متولد شده ایم بنابراین بازی کردن در نقش آدم هایی که سال ها از خودمان بزرگتر هستند چالش بسیار سختی بود و پروسه تحقیقی درباره این خانواده ها و نقش ها ماه ها طول کشید اما قبول دارم زمانی که یک جوان نقش یک فرد مسن را بازی می کند یا برعکس، مخاطب ممکن است دیرتر نقش را بپذیرد و چشمش آن را پس بزند.
ما در اپیزودهای نمایش نسبت به متن چند تغییر جایگاه داریم به این ترتیب که متن «خنکای ختم خاطره» تقریبا بر مبنای ساختار ارسطویی نوشته شده است و با نقطه اوجش در اپیزود مرد ارمنی که نزدیک پایان است، طرف هستیم و بعد دوباره شاهد یک سقوط با اپیزودهایی هستیم که ریتم کندتری دارند و البته حال و هوای اپیزود ارمنی را هم حفظ کرده اند درحالی که ما در نمایش تصمیم بر این گرفتیم که این نمودار را به شکل سینوسی به تصویر بکشیم و این تلاطم احساسی را در تماشاگر داشته باشیم.
در مورد استفاده نکردن از آکسسوار نیز فکر می کنم این بن مایه ای است که متن به ما می دهد. این یکدستی در نداشتن هیچ آکسسواری در اپیزودهای نمایش را در طراحی لباس هم داریم و همه خانواده ها مثل دردی که در همه شان مشترک است در لباس هایشان هم نشانه های مشترکی دارند. معتقدم درست ترین اتفاق برای اجرای چنین متنی این است که بیشتر به فضاسازی بپردازیم و برای جذابیت بصری کار واقعا شامورتی بازی درنیاوردیم و ترجیحمان این بود که مخاطب درگیر موضوع شود.
فکر می کنم این هیچ ایرادی ندارد که متن حرفش را بلندتر از کارگردانی بزند و اصلا به همین دلیل چنین متنی را انتخاب کردیم اما در عین حال تلاش زیادی نیز انجام شد که از نظر جذابیت های بصری چیزهایی به متن اضافه شود.
*آقای انصافیان و اصغری شما در این نمایش در نقش ماموران بنیاد شهید بازی می کنید که هر کدام ویژگی ها و خصوصیات اخلاقی متفاوتی برایشان طراحی شده است و البته بیشترین نقدی هم که در نمایشنامه مطرح می شود به عملکرد بنیاد شهید است که در رفتارهای سه مامور بنیاد، نمود بیرونی می یابد. شما به عنوان بازیگران این نقش ها تا چه اندازه با این مامورها همذات پنداری کردید و حق را به آنها دادید؟
نیما انصافیان: درست است که ماموران بنیاد شهید ویژگی های کارمندی دارند و از لحاظ شخصیت پردازی نیز در متن افراد یکدستی توصیف شده اند و ما بک گراندشان را نمی دانیم اما در تمرین ها تلاش کردیم هر کداممان تفاوت هایی نسبت به بقیه داشته باشیم تا مخاطب نیز زود در مورد آنها قضاوت نکند و در موقعیت هایی حق را به آنها هم بدهد. البته در نهایت و در پایان هر اپیزود می دانیم که حق با خانواده شهداست چون آنها هستند که این همه سال چشم انتظاری و سختی را تحمل کرده اند و حتی می بینیم که ماموران بنیاد شهید هم با این خانواده ها ارتباط برقرار می کنند. تلاش ما این بود که این ماموران را از حالت تک بعدی بیرون بیاوریم و این چالش را ایجاد کنیم که آنها بتوانند بده بستان بهتری با خانواده شهدا داشته باشند.
محمد اصغری: ما همیشه عادت کرده ایم که در فضاهای اداری همه کارمندان را یکدست و یک شکل ببینیم که روحیات از ویژگی هایشان حذف شده و فقط وظایف اداری شان پررنگ جلوه می کند اما زیرکی که در متن وجود دارد این است که این افراد قبل از قبول وظیفه ای که برعهده شان گذاشته شده است، انسان هستند؛ انسان هایی با خصوصیات خوب و بد. ما به این مساله که ویژگی های انسانی این سه مامور را در تقابل با خانواده های شهدا نشان دهیم خیلی دقت کردیم.
*در نمایشنامه به شکلی تعمدی ماموران بنیاد شهید رک و پوست کنده حرفشان را به زبان نمی آورند و خیلی دیر به این مساله که چه اتفاقی افتاده و چه درخواستی از خانواده شهدا دارند، اشاره می کنند و همین مساله باعث الکن ماندن شخصیت پردازی شان می شود.
انصافیان: این نکته درست است اما اگر دقت کنید این خود خانواده ها هستند که اجازه صحبت کردن به ماموران نمی دهند و این کلافگی که ممکن است در مخاطب ایجاد شود به این دلیل است که خانواده های شهدا می خواهند هرچه زودتر به هدفشان برسند و چیزی را که در انتظارش هستند، طلب کنند به همین دلیل اجازه صحبت به ماموران را نمی دهند.
اصغری: نکته دیگری هم که وجود دارد این است که در متن، ماموران بنیاد شهید بیشتر پیش برنده داستان هستند که ما از طریق آنها قصه خانواده های شهدا را بشنویم و از پیامدهایی که برای این خانواده رخ داده است، مطلع شویم تا اینکه خودشان شخصیت پردازی خاصی داشته باشند. آنها بیشتر به عنوان کاتالیزور عمل می کنند.
ادوای: معتقدم نقدی که در نمایشنامه مطرح می شود شاید در ظاهر به بنیاد شهید باشد اما هرجا که کسی در متن بخواهد اسم این مکان را بیاورد می گوید «آنجا» به جز زن جنوبی که صراحتا می پرسد که «مگر شما از بنیاد نیامده اید» بنابراین فکر می کنم نقد اساسی این نمایشنامه به سیستم مدیریتی است و ماموران بنیاد شهید و یا هر سازمان و اداره ای که در ارتباط با مردم هستند توسط یک سیستم مدیریتی شکل گرفته اند و کارمندان این سازمان ها خودشان در زندگی شخصی می توانند از خانواده شهدا یا افراد خیرخواهی باشند اما سیستم به شکلی آنها را تربیت کرده که با مراجعان و مخاطبانشان به شکلی دیگر برخورد کنند.
بوبانی: در طول همه این سال ها افراد از هر ارگان و سازمانی به سمت مردم آمده اند برخورد اداری داشتند و بر اساس دو دو تا چهار تا روبرو شده اند. این مساله غم انگیز است به دلیل اینکه در همان سال های سخت هیچگاه اجازه نقد چنین مدیریتی داده نشد. من قبلا هم گفته ام که واقعا آقای آذرنگ را ستایش می کنم چراکه بعد از سال ها این نقد صورت گرفته است. در این نمایشنامه نقد یک سیستم غلط وجود دارد نه نقد یک سازمان یا ارگانی خاص. همین الان هم ما دچار چنین مشکلی هستیم برای همین است که یک فرد برای گرفتن یک نامه ۱۵ روز باید از یک اداره بالا و پایین برود. اتفاق وحشتناک در جامعه ما این است که این وجه انسانی به شدت کم رنگ شده است و با همه مردم با یک سیستم اداری برخورد می شود.
ادوای: متاسفانه پل ارتباطی مابین مردم و مسئولان در طول این سال ها درست برقرار نشده و در این متن هم قصه اصلی همین است.
بوبانی: من در یکی از کشورهای اروپایی در منزل یکی از دوستان بودم که درطبقه چهارم قرار داشت. روبروی این خانه اداره ای مربوط به افراد مسن و بازنشسته بود. من روزانه چندین بار شاهد اتفاقات جالبی بودم و می دیدم که ون هایی افراد معلول را سوار بر ویلچر به این اداره می آوردند و بعد از اینکه کارشان تمام شد آنها را برمی گرداندند. همه این ون ها هم رمپ داشتند تا ویلچرها به راحتی از ماشین پیاده و سوار شوند. من به این فکر می کردم که حتی یک هزارم این اتفاق نه برای افراد معلول در جامعه ما بلکه برای جانبازانی که در زمان جنگ دچار معلولیت شده اند، وجود ندارد. من چندین بار به آسایشگاه های جانبازان رفته ام و متاسفانه این سیستم مدیریتی غلطی که از آن صحبت کردیم در آن مکان ها خیلی بیشتر دیده می شود.
انصافیان: این مشکل دامن گروه ما را هم گرفت و جالب این است که خودمان برای گرفتن مجوزهای مختلف، گرفتن سالن و حمایت هایی که از ما نشد درگیر این سیستم غلط شدیم. مساله اینجاست که هیچ کس حاضر نیست حرف شما را گوش دهد. ما حتی برای گرفتن چند پلاک که از طریق آن بتوانیم از پارکینگ تالار حافظ استفاده کنیم بالای ۱۰ روز منتظر ماندیم. تازه این بخش فرهنگی ماجراست.
اصغری: در همین فضای تئاتر این سیستم غلط به وفور یافت می شود و از آن ضربه می خوریم.
*این نمایشنامه به سفارش بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس نوشته شده است. برای اجرای مجدد این اثر حمایتی نیز دریافت کرده اید؟
ادوای: به هیچ عنوان هیچ حمایتی از نمایش نشد و حتی در حال حاضر نظر بنیاد شهید این است که این نمایشنامه در تضاد با مواضعشان است. ما نزدیک به ۱۵ شماره نامه داریم که هیچکدام به نتیجه نرسیده است و خدا را شکر می کنیم که برای اجرای این نمایش و زدن چنین حرف مهمی روی پای خود ایستاده ایم.
*این متن آسیب شناسی و نقدی هم به مفاهیم کلیشه ای دارد که در طول سال ها در آثار مختلف ما جا افتاده است.
بوبانی: کلا ماجرا، ماجرای نشنیده گرفتن و ندیدن خانواده های شهدا است که در این اثر مورد توجه قرار دارد. این سیستم غلط باعث شده که آدم ها به هم رحم نکنند و به این فکر کنند که فردی که روبرویشان قرار دارد چقدر می تواند برایشان نفع داشته باشد.
ادامه دارد ...
نظر شما